شیدایی خجسته که از من ربوده شد
- با مکرهای شعبده باز سپیدهای که دروغین بود -
پیغمبری شدم که خدایش او را از خویش رانده بود
مسدود مانده راه زبان نبوتش
من آن جهنمم که شما رنجهایش را
در خوابهایتان تکرار میکنید
خورشید ، هیمهای است مدور که در من است
یک سوزش مکرر پنهانی همواره با من است
و چشمهای من ، خاکستریست که از عمقهای آن
ققنوسهای رنج جهان میزایند
تنهایم
از آن زمان که
شیدایی خجستهام از من ربوده شد
اینک منم
مردی که در صحاری عالم گم شد
مردی که بر بنادر میثاق و آشتی بیگانه ماند
مغروق آبهای هزاران خلیج دور
پیغمبری که خواب ندارد
چون شانههای شاد بلندش تعطیل شد
تعطیل شد زیبایی جهان
آن بغبغوی داغ در ایوان عاشقان
آن چشمه سار پچپچه کارام میخلید
در صبحدم در گوش هوش تعطیل شد
سودای نرم زخمه به تار بزرگوار
در شامگاه تعطیل شد
تاریکی جهان حق من است
حق من است تاریکی جهان
رضا براهنی
+ نوشته شده در جمعه سوم آذر ۱۳۹۶ ساعت 15:5 توسط Asi
|
اینجا صرفا دفتریست برای ثبت شعرهایی که یا نمیدانم شاعرش کیست یا اگر بدانم، اسمش را مینویسم...تا اگر دفترهای واقعی ام پاره شدند، جای دیگری این شعرها را داشته باشم...تعدادی از وبلاگ های ادبیای را هم که به آنها گاهی سر میزنم در پیوندها گذاشته ام تا آدرسش را برای خودم داشته باشم...همین