به سر موی دوست دل بستم
رفت عمر و هنوز پا بستم

کم ما گیر و عذر ما بپذیر
بیش از این بر نیامد از دستم

بیش از این خواستم ، ولی چه کنم ؟
چه کنم ؟ چون نمی توانستم

مگر این چند روزه در یابم
چله تا در نرفته از شستم

تو به فکر منی همیشه و من
تا به تو فکر می کنم ، هستم

دیگران گر ز بی خودی مستند
من از این خود ، از این خودی مستم

رو به سوی تو مستقیم ، دلم
این طرف ، آن طرف ندانستم

جز همین زخم خوردن از چپ و راست
زین طرفها چه طرف بر بستم ؟

جرمم این بود : من خودم بودم !
جرمم این است : من خودم هستم !


قیصر امین‌پور