کاغذ نوشته می شود و پاره می شود
بی تو برای شعر سرودن بهانه نيست
دلخوش مشو دوباره به آهنگ اين کلام
 « اين مهملات يک غزل عاشقانه نيست »

امشب سقوط کشور من انقلاب تو
آشوب از سکوت غزل داد می زند
ويرانه می شود همه ی جاودانه ها
مردی ميان حادثه فرياد می زند

امشب برای فلسفه خواندن قشنگ نيست
من کيستم ... ؟ خدا و جهان چيست ... ؟
حرف مفت !
اصلا به من چه سارتر و يا کانت يا هگل
درباره ی خدا و من و جامعه چه گفت !

درباره ی خودم که تويی فکر می کنم
ساعت به سوی لحظه ی تکرار می رود
ذهنم برای ماندن اين بيت خوب شعر
در جستجوی قافيه ای « آر » ! می دود

معنی کن اين شبی که هراس از نهايتی
می گيرد از لبم غزل عاشقانه را
ترديد از تنفس ياسم که می دمد
پر می کند هوای پر از رنج خانه را

شب می رود ... دوباره سحر می شود و باز
يک « شبسروده »‌ از من و آن هم تمام نيست
تا صبح اين شکسته ترين عاشق تو را
رويی برای گفتن حتی سلام نيست

کاغذ نوشته می شود و پاره می شود

...

سيد محسن حسينی طه