چو بستی در به روی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم
چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
بخود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم
خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یکروتر
من اینها هر دو با آیینه ی دل رو به رو کردم
فشردم با همه مستی به دل سنگ صبوری را
ز حال گریه ی پنهان حکایت با صبا کردم
فرودآ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت جستجو کردم
صفایی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی تو را هم آرزو کردم
ملول از ناله ی بلبل نباش ای باغبان رفتم
حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم
تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم
حراج عشق و تاراج جوانی وحشت پیری
در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم
از این پس شهریارا ما و از مردم رمیدنها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم
چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
بخود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم
خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یکروتر
من اینها هر دو با آیینه ی دل رو به رو کردم
فشردم با همه مستی به دل سنگ صبوری را
ز حال گریه ی پنهان حکایت با صبا کردم
فرودآ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت جستجو کردم
صفایی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی تو را هم آرزو کردم
ملول از ناله ی بلبل نباش ای باغبان رفتم
حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم
تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم
حراج عشق و تاراج جوانی وحشت پیری
در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم
از این پس شهریارا ما و از مردم رمیدنها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم
شهریار
+ نوشته شده در جمعه شانزدهم دی ۱۳۹۰ ساعت 20:25 توسط Asi
|