مپرس حال مرا ! روزگار یارم نیست
جهنمی شده‌ام، هیچ کس کنارم نیست

نهال بودم و در حسرت بهار ! ولی
درخت می شوم و شوق برگ و بارم نیست

به این نتیجه رسیدم که سجده کردن من
به جز مبارزه با آفریدگارم نیست

مرا ز عشق مگویید، عشق گمشده ای‌ست
که هر چه هست ندارم ! که هر چه دارم نیست

شبی به لطف بیا بر مزار من ، شاید ــ
بــِـرویـَد آن گل سرخی که بر مزارم نیست

فاضل نظری