من ماندم و ارثیه مادربزرگم
مادربزرگی که جهازش
یک جفت کوه سنگلاخی
یک پارچه نیزارهای دور
یک دست
دشت بیکران بود
مهریه اش یک سکه ماه
چندین قواره آسمان بود

**

دور و برش
فرسنگ فرسنگ
اما برای او
حتی تمام این جهان، تنگ
بیزار از زندان خاک و
قفل این سنگ

**
یک عمر آن پیراهن خط خط
تنش بود
حتی شب جشن عروسی
منجوق خار و پولک تیغ
گل های روی دامنش بود

**

مادربزرگم
با آن لباس راه راه از دور
حتی خودش شکل قفس بود
اما چه با ناز
اما چه مغرور
زیرا عروس هیچکس بود


***

مادربزرگم ...
مادربزرگم ماده ببری بود

عرفان نظرآهاری