از تو که پنهان نیست

از خدا چه پنهان

گاهی دلم می خواهد

                      بی دلیل گریه کنم

بدون اینکه در ناخودآگاهم دنبال چیزی بگردم

 

گاهی دلم می خواهد

      تصمیم بگیرم

              دیگر به مادرم تلفن نکنم

                          و حال هیچ کسی را نپرسم

 

گاهی دلم می خواهد

پس انداز کوچکم را

بارها و بارها بشمرم

و باخود فکر کنم

                    چند مقاله باید بنویسم یا چند ترانه بگویم

تا بتوانم پس انداز بزرگم را

                 بارها و بارها بشمرم

 

گاهی دلم می خواهد

 کیف پولم را به هر قیمتی خالی کنم

حتی اگر چند سنجاق یک شکل بخرم

یا لباسی که می دانم هرگز آن را نخواهم پوشید

 

گاهی دلم می خواهد

بچه ای به دنیا بیاورم

تا نامی بر او بگذارم

که هیچ مادری روی فرزندش نگذاشته است

 

گاهی دلم می خواهد

از صبح تا شب

روبروی تلویزیون بخوابم

و سریالهایی را ببینم که از دیدنشان شرم داشته ام

 

گاهی دلم می خواهد

جوری مریض شوم

که پیش وجدانم

بهانه ای برای چند روز تخت خوابیدن داشته باشم

 

گاهی دلم می خواهد

شعری که مغزم را می خورد

نیمه کاره رها کنم

شعری که ...


فائزه شاکری