و حسرتی...4)با خشم و جدل زیستم
با خشم و جدل زیستم.
و به هنگامی که قاضیان
اثبات آن را که در عدالت ایشان شائبهی اشتباه نیست
انسانیت را محکوم میکردند
و امیران
نمایش قدرت را
شمشیر بر گردن محکوم میزدند،
محتضر را
سر بر زانوی خویش نهادم.
و به هنگامی که همگنان من
عشق را
در رؤیای زیستن
اصرار میکردند
من ایستاده بودم
تا زمان
لنگ لنگان
از برابرم بگذرد،
و اکنون
در آستانه ی ظلمت
زمان به ریشخند ایستاده است
تا من اش از برابر بگذرم
و در سیاهی فرو شوم
به دریغ و حسرت چشم بر قفا دوخته
آن جا که تو ایستاده ای.
(شاملو)
+ نوشته شده در پنجشنبه دوم اردیبهشت ۱۳۸۹ ساعت 1:26 توسط Asi
|