مدام
صف بسته اند پیش تو دیوارها مدام
قد می کشند پشت سرت دارها مدام
جرم تو زندگی ست نفس می کشی زلال
سر می کشند دور و برت مارها مدام
تو میوه داری از همه سو سنگ می خوری
این است سرنوشت ثمردارها مدام
تو راست قامتی و تناور از این سبب
تحریک می شوند تبردارها مدام
آزاد می شوی دگر از بند ها اگر
راضی شوی به رسم دغل کارها مدام
آسوده می شوی تو از این فتنه های گنگ
عادت کنی اگر به لجن زارها مدام
اما تو عاشقی ! تو عادت به منجلاب ؟!
اما تو شاعری ! تو تو این عارها مدام ؟!
نه ! نه ! تو سبز و روشن و پربرگ و بر بمان
در حسرت نگاه تبردارها مدام ...
دکتر کاووس حسن لی
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و دوم بهمن ۱۳۸۸ ساعت 15:57 توسط Asi
|