تو کی می رسی؟
دلم را تکاندم که باران بگیرد
زمین رنگ و بوی بهاران بگیرد
صدایت زدم تا هوا تازه گردد
پریشانی کهنه سامان بگیرد
کنار عطشهای سوزان نشستم
که آتش به دامانم آسان بگیرد
توکی میرسی باز با خندهایت
که لبخند یخ کردهام جان بگیرد
تو کی میرسی تا که رقصم بجنبد
سراپای من شور مستان بگیرد
تو کی میرسی تا درآغوش گرمت
تنم التهاب فراوان بگیرد
تو کی می...توکی می...تو...میترسم آخر
که پیش از طلوع تو توفان بگیرد
و میترسم اکنون که تا شام آخر
شبم طعم شام غریبان بگیرد
بیا پل بزن تا به خود بازگردیم
بیا پیش ازآن که زمستان بگیرد
بیا تا زمان با تو معنا پذیرد
بیا تا زمین از تو بنیان بگیرد
به غیراز طلوع تو راهی نمانده است
بیا تا شب کهنه پایان بگیرد
دکتر کاووس حسن لی
+ نوشته شده در دوشنبه شانزدهم آذر ۱۳۸۸ ساعت 0:9 توسط Asi
|