پروازی و صدات ، به خاطر سپردنی ست
بادی و جای سیلی ات از یاد بردنی ست
اشکی نمانده پلک برای تو وا کند
بغضی که غصه ی تو در آن است ، خوردنی ست
پاییز باش و آبروی برگ را بریز!
پیراهنی که تن به تو نسپرده مُردنی ست
در من صدای پای تو از حد گذشته است
آمد شُد ِ تو مثل نفس ناشمردنی ست
کی حال شعله ی تو به من دست می دهد؟
آتش اگر که دست تو باشد فشردنی ست!
مرتضی حیدری آل کثیر
+ نوشته شده در شنبه بیست و دوم فروردین ۱۳۸۸ ساعت 3:1 توسط Asi
|