هوا حوالی مرداد و دست من سرد است
زدم به کوه و کمر٬ بسکه شهر نامرد است
زدم به کوه و کمر٬ برف می خورم دیگر
که از تمام محل٬حرف می خورم دیگر
چقدر فاصله ها را ورق زدن تا تو
چقدر حسرت یک شب قدم زدن با تو
منم که آینه از آه من خبر دارد
تویی که از تو دلم دست بر نمیدارد
من از عشیره ی دلدادگان رسوایم
خدا کجاست ببیند چقدر تنهایم...
خدا کجاست ببیند که از تو دور شدم..
من عاشقم٬که بدون اراده کور شدم
هنوز در طلب خنده هات می میرم
جسارت است٬ ولی من برات می میرم...



مریم پیله ور

از ذکر علی مدد گرفتیم


آن چیز که میشود گرفتیم



در بوته ی آزمایش عشق


از نمره ی بیست صد گرفتیم


 

دیدیم که رایت علی سبز


معجون هدایت علی سبز



درچنبر آسمان آبی

 
خورشید ولایت علی سبز



از باده ی حق سیاه مستیم


اما زحمایت علی سبز



شیرین شکایت علی زرد

 
فرهاد حکایت علی سبز



دستار شهادت علی سرخ

 
لبخند رضایت علی سبز



در نامه ی ما سیاه رویان

 
امضای عنایت علی سبز

محمدرضا آقاسی

 

همين كه نعش درختي به باغ مي افتد
بهانه باز به دست اجاق مي اقتد 


حكايت من و دنيايتان حكايت آن

پرنده ايست كه به باتلاق مي افتد


عجب عدالت تلخي كه شادماني ها

فقط براي شما اتفاق مي افتد 

تمام سهم من از روشني همان نوريست

كه از چراغ شما در اتاق مي افتد


به زور جاذبه سيب از درخت چيده زمين

چه ميوه اي ز سر اشتياق مي افتد 


هميشه همره هابيل بوده قابيلي

ميان ما و شما كي فراق مي افتد؟


فاضل نظری

از سخنچینان شنیدم آشنایت نیستم

خاطراتات را بیاور تا بگویم کیستم


سیلی ِ همصحبتی از موج خوردن سخت نیست

صخرهام، هر قدر بیمهری کنی میایستم


تا نگویی اشکهای شمع ازکمطاقتی است

در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم


چون شکست آیینه، حیرت صد برابر میشود

بیسبب خود را شکستم تا ببینم کیستم


زندگی در برزخ ِ وصل و جدایی ساده نیست

کاش قدری پیش از این یا بعد از آن میزیستم


فاضل نظری

 

نزديكتر بيا

من زنده ام هنوز

اما...

نزديك تر بيا

من روي دست فاصله تشييع مي شوم


سید حسن حسینی

 

دیگر نمانده هیچ به جز وحشت سکوت

دیگر نمانده هیچ به جز آرزوی مرگ


خشم است و انتقام فرومانده در نگاه

جسم است و جان کوفته در جستجوی مرگ


تنھا شدم ، گریختم از خود ، گریختم

تا شاید این گریختنم زندگی دهد


تنھا شدم که مرگ اگر همتی کند

شاید مرا رهایی ازین بندگی دهد


تنھا شدم که هیچ نپرسم نشان کس

تنھا شدم که هیچ نگیرم سراغ خویش


دردا که این عجوزه  جادوگر حیات

بار دگر فریفت مرا با چراغ خویش


اینک شب است و مرگ فراراه من هنوز

آنگونه مانده است که نتوانمش شناخت


اینک منم گریخته از بند زندگی

با زندگی چگونه توانم دوباره ساخت ؟


"نادر نادرپور"

 

اتاق چوبي از احساس زندگي خالي
نه حس گريه ـ گلايه، نه حس خوشحالي


اتاق بي‌در و پيكر كه دار قالي را
گرفته تنگ بغل، زير سقف پوشالي


و دختري بي‌لبخند، صبح رو به پدر
ـ سلام! و بعد نه حرفي نه حال و احوالي


پدر مچاله، پدر ناتوان، پدر عاصي
پدر نتيجة شغل شريف حم‍ّالي!


پدر عليل و زمين‌گير، دخترك اما
پرنده مي‌بافد پا به پاي بي‌بالي


براي وا شدن بخت دخترانة خود
گره زده است دلش را به ريشة قالي


و گاه مي‌انديشد به آفرينش و جبر
به اين‌كه خلقت انسان ندارد اشكالي!


به عشق زودرسي كه سياست فقر است
ـ به پوچيِ همة طبل‌هاي توخالي ـ


به لُ‍كنتي كه دارد زبان كودكي‌اش
به «دوستت مي‌دانم» به «دوستم دالي»


به زخم كهنه سرما، به سرفه‌هاي خشك
به لكه‌هاي خون روي صورت قالي

.

دو روز مانده به آغاز حس آرامش
دو روز مانده از اين رنگ‌هاي جنجالي


دو روز مانده به اين بخت بي‌دليل، اما
كنار گورستان جاي زندگي خالي

!

فرشاد فرصت صفايي

چیزهای بزرگ در خیالم نمی گنجد

به فیل که فکر می کنم

خرطومش بیرون می ماند

حرف های گنده تر از دهانم نمی زنم

« مردم » که می گویم دمش بیرون می ماند

خرطوم را به دُم گره می زنم

از خودم می نویسم تا جهالتم را جهانی کرده باشم !


 اکبر اکسیر

جاذبه

نيروي جاذبه
شاعران را سر به زير كرده است
بر خلاف منج‍ّمها كه هنوز سر به هوايند
تمام سيبها افتاده‌اند
و نيوتن، پشت وانت
سيب‌زميني مي‌فروشد
آهاي، آقاي تلسكوپ!
گشتم نبود، نگرد نيست!


اکبر اکسیر

روزی که ارغوان به تو نفروخت گلفروش
پیراهنی به رنگ گل ارغوان بپوش

از یاد بردن غم عالم میسر است
اکنون که با شراب نشد شوکران بنوش
...
گیرم که مثل موری از این سنگ بگذری
کوهی ست پشت سنگ ، از این بیشتر مکوش

چون نی نفس کشیدن ما ناله کردن است
در شور نیز ناله ما می رسد به گوش

آتش بزن به سینه اتش گرفته ام
آتش گرفته را مگر آتش کند خموش


فاضل نظری

قومي متحيرند اندر ره دين

قومي به گمان فتاده در راه يقين


مي ترسم از آن كه بانگ آيد روزي

كاي بي خبران راه نه آن است و نه اين


خیام

خشکید و کویر لوت شد دریامان

امروز بد و از آن بتر فردامان



زین تیره دل دیوصفت مشتی شمر

چون آخرت یزید شد دنیامان



مهدی اخوان ثالث