از بندر آمده ام

از بندْ در آمده ام

از همه ي بند درها

از آن روزي كه از بند در آمده ام

ديگر به هيچ چيز بند

هيچ چيز به من بند

و پوست آفتاب سوخته ام در به در

اصلا به دنيا آمده ام

و دنيا را مي گويند زيباست

دنيا، دنياي آرامشِ شايدها و نشايدهاست

اشتباه نكن

من نقاش خوبي نيستم

حداقل براي عكس و برعكس هاي تو

نه، اشتباه نكن

من نيامده ام دنيا

دنيا مرا آورده اند

اصلا حواست به من هست؟

هي هي هي

اين حواس پرتي هاي تو مرا به كوه مي زند

بايد ضبط صوت جديدي براي تنم

حواست به جغرافيا باشد

 

 هانیه خوارزمی

 

از اینجا